نزدیک به یه سال میشه که گابریل رو میشناسم ولی
راجب اینکه همجنسگراست یا نه همیشه شک داشتم،البته 70%احتمال میدادم از خودمون باشه،دلایلم هم از روی احساسات الکی نبود،کلا من
بدم میاد بخاطر احساسات الکی خودم که از کسی خوشم میاد راجب کسی فانتزی بسازم، واسه همین هم ،همیشه سعی کردم دور ور پسرای استریت خوشگل نباشم که خودمو عذاب بدم
البته از شما چه پنهون که تابستون دوسال پیش که
اومدم ایران،عاشق یکی از دوستای صمیمیم شدم،رک و راست هم بهش گفتم خوشم اومده ازش
و بوسش هم کردم،اونم نه یه بار و دوبار،بلکه هرروز(و هرشب) ...اونم استریت نبود،اگه استریت
بود حاضر نبود لب بده و لب بگیره! حداقلش میشه گفت بایسکشوال بوده !
حالا خیلی از موضوع اصلی فاصله نگیریم،گابریل از
همون روزای اول آشنایی توی دانشگاه به دل من نشسته بود و دلم میخواست رک و راست
برم بهش بگم که خوشم اومده،ولی به این فک میکردم که اگه گی نباشه و بعدش بره به
بقیه بگه چی؟هیچوقت خوشم نیومده که توی
مدرسه یا دانشگاه گی بودنم فاش بشه،هرچند به بعضی همکلاسی های مورد اعتماد میگفتم
ولی اینکه قرار باشه همه بفهمن عمرا!
اولین نخی که بهم داد و من شک کردم گی هست،توی
چت فیس بوک بود که یه شب بخیر +بوس واسم فرستاد،و بوس از یه پسر اروپایی استریت کاملا بعیده،همون شب
تا دیروقت داشتم به این فک میکردم نکنه اونم گی هست و روش نمیشه بگه یا مثلا شک
داره و میخواد سرنخ بده!.....مورد دوم که چند هقته از قضیه بوس میگذشت و کلا
فراموشم شده بود،بحث سر دوست دختر شد که بهم خیلی سربسته فهموند تاحالا با دختر
هیچ رابطه ای نداشته و خیلی از رابطه جنسی خوشش نمیاد. اینجا بود که من واقعا شک
کردم ولی بازم در حد شک بود. خیلی سرنخ های دیگه هم بود،که همه اینا دست به دست هم
دادن تا من جرات کنم به جا اینکه فقط شک کنم و کلی ساعت بهش فک کنم،تستش کنم و
مطمئن شم.
به قول استفان(اکس بویفرندی که قدیما راجبش یه
چیزایی نقل کرده بودم) من مثل یک معیار سنجش میمونم واسه اینکه فهمید یه نفر چقد به پسر ها
تمایل داره،اگه کسی از من خوشش نیاد یعنی گی نیست،اگه خوشش بیاد یعنی گی هست :دی(شایدم برعکسه،بستگی به سلیقه داره :دی) البته تعریف از خودم نباشه،این چیزیه که اون میگه، وگرنه خودم نظر خاصی راجب قیافم
ندارم،فقط یه پسر خوشگل معمولی :دی
خلاصه دیروز دل رو به دریا زدم و یه کاری کردم
که ایکاش زودتر کرده بودم!البته باید اعتراف کنم که کاملا اتفاقی بود وگرنه من
نیتی نداشتم.(و درواقع من اصلا کاری نکردم :دی حالا بخونید تا بفهمید)
ظهر با
گابریل رفتیم کتابخونه،شب نزدیکای 9 برگشتیم،خونه هردومون نزدیک کتابخونست،خونه
اون بین خونه من و کتاب خونه،واسه همین مثل همیشه پیاده برگشتیم،من تا دم در
خونشون رفتم،بعدش تعارف کرد برم تو یه شام مختصر دور هم بخوریم،منم که گرسنه و از
خدا خواسته،قبول کردم،پیتزا آماده داشت،گذاشت سریع آماده شد،خوردیم...بعدش هم قرار
شد برم،تا دم در اومد و موقع خداحاظی بی اختیار همو بغل کردیم،البته از جانب من
اصلا رومانتیک نبود،فقط یه حس خوب که آدم موقع بغل کردن دوست صمیمیش داره،و این نکته هم بگم که من موقع بغل
کردن پسرا همیشه عادت دارم طرفو یکم فشار بدم و بهش بچسبم،حالا میخواد طرف بی
افم باشه میخواد دوستم باشه،از این کارم هم هیچ نیتی ندارم،فقط مدل بغل کردنم همینجوریه،اما
گابریل جون بیشتر از اونی که باید میچسبید چسبید،یعنی طوری چسبید که 180درجه
چسبید!(یعنی جایی که نباید میچسبید چسبید :دی)
من فشار رو از طرف خودم آزاد کردم که این چسبیدن ول شه ولی محکم منو بغل
کرده بود،منم احساس خوبی داشتم،هیچ واکنشی نشون ندادم،اما این بغل کردن بیشتر از بغل
کردن معمولی بود،چون چند دقیقه گذشت و علاوه بر اون یه چیز بزرگ توی شلوارش حس
کردم که مطمئن شدم همجنسگراست!!! و شب هم با کمال پرروئی بهش گفتم :دی