Thursday, October 18, 2012

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا

این روزها عصاره ی وجودم داره کشیده میشه!‏
برنامه هرروز من اینه که صبح ساعت 5 بیدار شم،برم دست و صورت بشورم،موهامو 10 دقیقه شونه بزنم،صبحونه،یکم مطالعه تا ساعت 7 بعدشم برم دانشگاه.‏
تا عصر حدود ساعت 6 که برسم خونه دیگه خیلی خیلی خسته هستم ولی تازه درسا شروع میشه و باید کلی درس بخونم تا 12 شب
بخونم و بنویسم،بخونم و بنویسم،بخونم و بنویسم و همینطور بخونم و بنویسم
دیگه مثل روبات عمل میکنم،و حتی صبح قبل از اینکه موبایلم زنگ بخوره خودم بیدار میشم
دنیای هوموسکشوالیتی هم کاملا آفلاینه(البته ناگفته نماند که  با یه بنده خدایی که توی کار فَشِن استایل  هست آشنا شدم،خیلی از من خوشش اومده ،اونم ظاهرش خوبه ولی من تا شخصیتشو نشناسم وارد عمل نمیشم) گی دار لعنتی هم خیلی شدید کار میکنه،اصلا اعصاب واسم نذاشته،لامصب این غربی ها هم گی دارشون فوق العادست!‏
اما روزهای خوبی در راهه :دی
هفته دیگه دوشنبه و سه شنبه تعطیله،یعنی با شنبه و یکشنبه که خودشون تعطیلن کلا رو هم میشه 4روز
یکی از دوستای صمیمیم میخواد از یه شهر دیگه بیاد اینجا،واسه همین فردا  باید یه دستی به موهام بکشم،برم آرایشگاه،ولی خیلی نمیتونم موهامو کوتاه کنم،چون یه طرحی روی موهام داره اجرا میشه،واسه همین فقط اطرافش باید کوتاه بشه :پی
تازه هفته بعد این هفته،دانشگاه ما به مدت یه هفته تعطیله(فال برک یا همون تعطیلی پائیز)خیلی دوست دارم واسه یه هفته هم که شده بیام ایران ولی خونواده مخالفت میکنه،البته حق هم دارن،چون 1روز تو راه واسه اومدن،یه روز هم برگشت ،دو روز هم باید بری آموزش پرورش و اینور و اونور که معافیت تحصیلی بهت بدن (واسه سربازی)که بتونی یه هفته بمونی ایران
پس اینجوری قشنگ سه روزش میپره
هفته بعد از فال برک امتحانا شروع میشه،یعنی دوباره روز از نو و روزی از نو
ولی توی تعطیلات درسامو خوب میخونم که خیلی فشار نیاد
میخوام رتبه اول دانشگاه بشم
واسم دعا کنین جون مادرتون

Tuesday, October 2, 2012

نارسیس

نمیدونم چرا همیشه نسبت  به پسرهای هم سن و سال غرور دارم !حتی حاضر نیستم بهشون سلام کنم یا جواب سلامشون رو بدم
شاید ریشش خودشیفتگی باشه،یا اینکه شاید چون فک میکنم اونا مغرورن،اینجوری هستم،آخه معمولا اگه کسی باهام گرم بگیره ،آدمی نیستم که خشک و سرد واکنش بدم
خودشیفتگی بخاطر اینکه خیلی خودم رو خاص میبینم ، یا نمیدونم،بعضی وقتا فک میکنم عاشق خودم هستم،البته همه آدما خودشون رو دوست دارن و این تا یه حدی طبیعیه،اگه خودشون رو دوست نداشتن،به خودشون هم اهمیت نمیدادن و میمردن
اما اینکه آدم زیادی خودشو دوست داشته باشه،در حدی که باعث بشه توی رابطه هاش محدودیت ایجاد کنه و رذائل اخلاقی همچون غرور رو بوجود بیاره اصلا خوب نیست،چون غرور حجاب بزرگی برای سیر و سلوک حساب میشه  ! نمیدونم چرا این یهو به ذهنم رسید  : دی
شاید تا بحال داستان نارسیس رو شنیده باشین،همون پسر جوونی که عاشق تصویر خودش توی آب میشه،و هرکاری میکنه که باهاش ارتباط برقرار کنه  ولی نمیتونه،آخرش هم میشینه اینقد توی آب نگاش میکنه تا تبدیل به گل میشه!و ریشه واژه ی نارسیسیم یا همون خودشیفتگی هم از این آقا میاد.البته از همون گل میاد که اسم این آقائه هم بوده .که بعضیا میگن همجنسگرا بوده،چون  اگه نبوده پس چرا عاشق جنس خودش میشه؟
بعضیها هم میگن  هم استریت بوده ،ولی من میگم به جنسیت و گرایش جنسی مربوط نمیشه،چون در این صورت چرا فکر نکنیم که بایسکشوال بوده،و در کل  عقیده شخصی من اینه که خودشیفتگی ارتباطی با گرایش جنسی نداره،اگه اینطوری باشه که فقط آدمای همجنسگرا خود شیفته هستن !در صورتی که اینطوری نیست ....و هر آدمی با هر گرایش جنسی میتونه خودشیفته بشه!ولی چیزی که خیلی مسخرست،اینه که چرا یه عده باید راجع به گرایش جنسی یه آدم بحث کنن که فقط افسانه بوده!حالا گیرا افسانه هم نبوده و همچین آقائی به نام نارسیس وجود داشته،چرا باید اینقد همه چیز رو زیر ذره بین ببریم؟اونم از نوع جنسیش....نمیدونم والا
به هرحال اصلا این به بحث ما مربوط نمیشه ، بحث اصلی اینه که این حس ،حس بدیه که مانع خیلی از کارها،و موقعیتهایی میشه که پیش میاد
با خودم میگم شاید اصلا  خودشیفته و مغرور نیستم،چون اگه بودم،دیگه جنسیت و سن نمیشناخت،این درحالیه که فقط به پسرهای هم سن و سال اینطوریم
نمیدونم اسم این بیماری جدید رو چی بذارم،یا اینکه بقیه هم همچین مرضی دارن یا فقط من اینطوریم؟؟یا اصلا طبیعیه؟یا چی؟
همین دیگه...تمام