Sunday, December 30, 2012

آستوریاس

همان اول هم میدانستم  این وضع خیلی طول نمیکشد ...قرارمان هم غیر از این  نبود،فقط یک شب با هم باشیم ...شات اول و دوم با نمیروف شروع کردیم،فلفلی بود مزه آوردم،با مزه هم نپسندیدی ...کمی ابسنث آوردم،نوشیدنی مورد علاقه ام،قندش را هم آتش زدیم ،نوش کردیم
از  بعد چند سکس بی کاندوم که همه در حین  مستی بود با خودعهد کرده بودم  تا دیگر مست نکنم ...حواسم جمع بود
 اما یادم نمی آید که چه شد که به شات سوم و چهارم  بسنده نکردم... کفایتم نمیکرد ...هرچه میخوردم  حریص تر میشدم ......جز اینها  چیز دیگری بخاطر نمی آورم،فقط همین را خوب میدانم که شدت مستی ام آنقدر زیاد بود که جزئیات سکس هم بیادم نمانده است 
ظهر که برهنه بیدار شدم،از خود پرسیدم چرا برهنه ام؟عادت نداشتم لخت بخوابم ...تو را که در بستر دیدم همه چیز را  بیاد آوردم ، احساس درد خفیف در ناحیه سر و دلدرد، شدیدا آزارم میداد
تلو تلو خوران خود را به حمام رساندم،در حالی که در وان دراز کشیده بودم،آب سرد را باز کردم،یکی از رومان های دارن شان را از کشوی میز کنار وان در آوردم و بر حسب عادت شروع به خواندن کردم...خوب یادم هست که هنوز نصف صفحه را تمام نکرده بودم که تو آمدی و بر لبه وان نشستی ،اسمت را گفتی و اسمم را پرسیدی،گفتم چه فرقی میکند ... بی آنکه در چشمانم نگاه کنی،با خجالت گفتی دوستت دارم،من بی آنکه چیزی بگویم چند ثانیه سرم را زیر آب بردم و سپس از وان بیرون آمدم،حوله ی آبی را به تن کردم و با لحن خیلی تند و خشن خواستم که از خانه ام بروی و پشت سرت هم نگاه نکنی،قولمان هم همین بود،فقط یک شب را باهم باشیم...اما مثل اینکه تو جنست با بقیه فرق داشت،ول کن نبودی...داد و عصبانیت تصنعی من کارساز نبود،به ناچار میبایست با زور از خانه بیرونت میکردم اما اشک التماست را که دیدم دلم سوخت، سع کردم اعتنایی نکنم،اول لباسهایت را بیرون انداختم بعد خودت را بزور کشان کشان بیرون تا بیرون ... در را که خواستم ببندم،نتوانستم،نمیدانم چرا تو با همه قبلی ها فرق داشتی ...احساساتم غلبه کرد،بی اختیار بغلت کردم
رابطه امان از یک شب به شش ماه کشید ...اما از قبل هم گفته بودم که ماندگار نیستم باید محل درسم را عوض کنم...از نیس  تا مقصد که پاریس بود با قطار 7ساعتی راه بود،قصد داشتی با من بیایی اما پدرت ممانعت کرد ...آخر هنوز هجده سالت هم نشده بود تا مستقل شوی و خودت برای خودت تصمیم بگیری...گفتی 5ماه منتظرت بمانم و با کسی رابطه ای شروع نکنم  تا  18 که ساله شدی، شهر و خوانواده ات را برای با من بودن ترک کنی و پیش من بیایی 
عشق  آخرم بودی یا نبودی،نمیدانم اما سعی کردم خاطرات را زودتر از آنچه که فکرش را بکنی فراموش کنم،هرچیزی که اندک خاطره ای از تو بخاطر میگذاشت را از زندگی ام حذف کردم،غذاهایی که باهم خوردیم،عکس هایی که باهم گرفتیم،آهنگ هایی که باهم گوش میدادیم...باورت میشود یا نه؟دیگر به ابسنث لب هم نزدم...
یادش بخیر آن روز ها که هرروز آستوریاس تمرین میکردی...من هم قصه ی عشق را با پیانو
________________________________________________________-
پی نوشت: از بعد اون،دیگه آستوریاس رو نشنیدم...چند سالی گذشته بود ولی وقتی خیلی اتفاقی با آستوریاس برخورد کردم،همه ی آنچه که با زحمت  فراموشم شده بود،بیاد آوردم،دوباره همه چیز زنده شد






Thursday, December 27, 2012

روزهای گندِ کریسمس

پیش نوشت : من با کریسمس و عید های مذهبی هیچ مشکلی ندارم،ولی بعضی اوقات تعطیلات کریسمس روی اعصابمه...امیدوارم کسی عنوان رو  به چشم توهین به عقیده ندیده باشه
این سه روز خیلی دیر گذشت ....تعطیلات بین من و هرکدوم از دوستان به نحوی فاصله انداخت
استفان(اکس بویفرند سابق و دوست صمیمی این روزهام) از قبل کریسمس برنامه ریزی کرده بود تا به شهر دیگه ای بره  تا  به خونوادش سر بزنه....از قضا دیشب وقتی با یکی از دوستان ایرانی درحال قدم زدن در جوار دانوب بودیم گوشیم زنگ خورد،خودش بود،جواب دادم،بعد از کمی حال و احوال پرسی گفت که قراره  فردا بره پراگ و 31م برمیگرده که شب سال تحویل اینجا باشه،با اینکه میدونه من اهل گی پارتی و اینجور برنامه ها  نیستم ولی طبق معمول اصرار کرد که شب 31ام بریم پارتی،من هم گفتم خوشم نمیاد،اونم یه همچین شبی که شب سال تحویل باشه...عمرا،بعدش هم من خودم واسه اون شب کلی برنامه دارم
ماری(یا همون مَغی با تلفظ فرانسوی)از دوستان بسیار صمیمی که سالهاست میدونه من همجنسگرا هستم،پارسال از هم جدا شدیم،البته  همیشه در تماسیم و هر از چندگاهی بهم سری میزنیم، علت جداییمون دانشگاهش بود که به شهر دیگه ای رفت،21ام(همین چندروز پیش) صبح اومد اینجا و تا شب باهم بودیم،آخه تولدش بود ،کل روز گفتیم و خندیدیم ولی قرار بود شب برگرده، شب توی ایستگاه قطار باهم خداحافظی کردیم،لحظه جدایی خیلی سخته...کاش این سه روز باهم بودیم،البته فردا دوباره همو میبینیم :دی 
مادرم قرار بود مثلا امسال تعطیلات کریسمس  به ما سری بزنه ولی نشد،چون هنوز ویزای لعنتی نیومده،بس که امسال ایران  شدیدا برای ویزا سخت گیری میکنه و وقتی هم میده خیلی مدتش کمه،البته راست یا دروغ مدت کمش  رو هنوز نمیدونم ولی بقیه دوستام میگن مدتش از 20 روز هم کمتره،مامانم هم وقتی میاد،میخواد 3ماه بمونه،20 روز اصلا و ابدا کفاف نمیده چون باید حداقل 10روز بره فرانکفورت به یکی از خاله ها سر بزنه و 10 روز هم پیش اون یکی خاله توی استکهلم،قرار بود کریسمس اینجا باشه که با هم بریم به خاله ها سر بزنیم،الان 2هفته میشه که دعوت نامه فرستادم،اینجور که بوش میاد،ژانویه هم اینجا نیست :| و فوریه ترم جدید دانشگاه من شروع میشه و من هیچ مسافرتی نمیتونم باهاش برم،دلم هم برای خالم(اونیکه که فرانکفورته)خیلی تنگ شده،پارسال تعطیلات کریسمس و شب سال تحویل پیش اونا بودم،خیلی خوش گذشت،توی این تعطیلات و فصل امتحانات قرمه سبزی،زرشک پلو با مرغ،سبزی پلو با ماهی،قیمه شیرازی و بوشهری،آش رشته، و خیلی دیگه از غذاها که دستپخت مادر باشه میچسبه
البته خودم همشو با مهارت خاصی بلدم ولی مزه اش اصلا اون مزه ای که باید بشه نمیشه،از همه ادویه جاتی که مادرم استفاده میکنه استفاده میکنم و دقیقا همون کارایی رو که میگه انجام میدم ولی نمیشه، فک میکردم چون اجاق های اینجا با اجاق های ایران فرق میکنه باعث تغییر مزه غذا میشه،چون اینجا اجاق ها برقیه ولی ایران با آتیش یا همون اجاق گاز...ولی نمیدونم مادرم چکار میکنه با این غذاها که اینقد فوق العاده خوشمزه میشن
محمد(دولت عشقیان)هم  اونقد سرگرم کار و زندگی و رسیدگی به شوهرهاشه ،که اصلا وقت نمیکنه با پسر یکی یدونش که من باشم حرف بزنه،دلم واسش یه ذره شده،کاش این سه روز دربست در خدمت من میبود،سه روز تموم صبح تا شب میگفتیم و میخندیدیم،اصلا کاش اینجا بود،با هم میرفتیم برف بازی،شبها هم میرفتیم کلاب و هر شب یه شوهر خوب واسش پیدا میکردم
کار این روزهام شده تمرین های چندین ساعته ی  باله،دیدن باله فندوق شکن(به مناسبت کریمسمس،آخه مخصوص کریسمسه و  این موقع سال دیدنش حال میده) ،پلاس بودن توی اینترنت و وقت کشی توی فیسبوک،موسیقی و حرف زدن های نصف شبی توی اسکایپ با شوهرم،آخه اونم خیر سرش رفته به برادر دوقلوش که یه شهر دیگست سری بزنه، خودش از برادر دوقلوش خوشگل تره ،البته برادرش کاملا استریته و دوست دختر هم داره!جل الخالق،همین الان که راجبش نوشتم توی اسکایپ آن شد،البته خیلی هم جای تعجب نداره چون من مهارت فوق العاده ای توی تلپاتی دارم،و اینو ماری میدونه،یادش بخیر تابستون پارسال باهم تلپاتی بازی میکردیم،اون یه عدد توی ذهنش بود من اونو میخوندم و 99%مواقع اشتباه در میومد ولی ما هردو با اعتماد بنفس و کاملا جدی  به بازیمون ادامه میدادیم و از همون 1%خرذوق میشدیم،تا نصف شب با ماری چت میکردیم و بعدش یهو به سرمون میزد که مثلا ساعت 2 صبح بریم پارک قدم بزنیم،صبح میرسوندمش خونه ،منم میرفتم خونه،بازم یکم چت میکردیم تا ساعت 8 یا 9 صبح ...میخوابیدیم تا ساعت 6 عصر :| بعدش بازمیرفتیم بیرون شام و صبحانه و ناهار رو همه باهم میخوردیم
اسمش هم گذاشته بودیم ،دینچ فست
dinner+lunch+break fast = dinchfast
به هر حال همین روزا دیگه باید  برای امتحانات ژانویه شروع کنم درس خوندن ....دعا کنید کامل بگیرم همشو،هرروز بخودم میگم فردا میخونم،ولی نمیدونم این فردا کی میاد


پـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدی



Wednesday, December 26, 2012

بلاگر یوتیوب شدن،خواستن و نتوانستن_حکایت من

بلاگر یوتیوب شدن رو همیشه دوست داشتم ولی یه محدودیت بزرگ سد راه من بوده و هست  که باعث شده من این تصمیم  رو ببوسم و بذارم کنار؛ محدودیت بزرگ من مربوط میشه به تهدی های ایران،اینکه دوست دارم یه بار دیگه بیام ایران
، فقط کافیه توی فرودگاه منو به جرم ترویج همجنسبازی و ویدیو درست کردن علاوه بر بلاگ نویسی دست بند بزنن و ببرن زندان،بعد هم منو اعدام کنن،نه خدا خوشش میاد نه بنده خدا!که من اول جوونی،همینطور الکی الکی،آش نخورده و دهن سوخته به جرم هیچ و پوچ دار زده بشم،اونم توی ملا عام،در حالی که مردم دارن سنگ و آت وآشغال پرت میکنن(مخصوصا گوجه و تخم مرغ گندیده که واقعا از بوی تعفنش حال آدم بهم میخوره)همه این ها بکنار،بعدش هم آقای رئیس جمهور بره بگه توی ایران همجنسباز نداریم،پس من چی بودم ؟ 
ویدئو در مقایسه با وبلاگ نویسی از اون جهت که شامل شنیدنو دیدن هست  تاثیر خیلی خیلی خیلی  بیشتری داره،مخصوصا اگه اون بلاگر خوش قیافه  و جذاب باشه و از همه چیز مهمتر در ساختن ویدئو هاش خلاقیت بالایی داشته باشه و بتونه بدون تقلید از کلیشه هایی که اکثریت  بلاگر ها دارن،مخاطب رو جذب کنه ...پس منم میتونستم بلاگر پرمخاطبی باشم(البته تعریف از خود نباشه،اینارو بقیه بهم گفتن) :دی
ولی حیــــــــــــــــــف که محدودیت  و تهدید های گهگاهی دست و پامو بسته
البته همیشه عقیده دارم که آدم باید جلوی محدودیت ها وایسه،حتی اگه پای جونش در خطر باشه
الان هم چند وقته سر این موضوع با خودم درگیری دارم
نـــمـــــیــــــــدونــــم  

پدیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 


   


Tuesday, December 25, 2012

همجنسگراها کمتر عمر میکنن !؟

نمیدونم شما هم راجب اینکه عمر ما همجنسگراها کمتر از بقیست چیزی شنیدید یا نه؟
اینکه عمر ما 20 تا 30 سال کمتر از بقیه آدماست(بخصوص مردهای همجنسگرا)،اینکه سرطان پستان در زنهای همجنسگرا شایع تره و خیلی از حرفهای دیگه که نه فقط از طرف جامعه هوموفوب  به همجنسگراها نسبت داده شده و میشه ،بلکه حتی روانشناس ها و پزشک های متخصص هم این موضوع رو تا همین 20 تا 30 سال پیش تصدیق کرده بودن،هرچند الان کاملا نقض شدست 
آره  همجنسگراها اگه زندگی ناسالمی داشته باشن عمرشون کم میشه،ولی بقیه آدمایی که همجنسگرا نیستن هم تافته های جدا بافته نیستن،یا به قول معروف از دماغ فیل نیوفتادن
آره گی ها خطر مرگ رو دارن اگر : بخاطر جهالت خودشون (بخصوص مردها)از بیماری های مقاربتی مثلا ایدز بگیرن
اگر به هردلیل(جامعه و دین و خونواده و ....) با خودشون کنار نیان و افسردگی بگیرن،دست بخودکشی بزنن،استرس و تضاد و خوددرگیری اونقدر باشه که فشار روحی و روانی رو جسمشون(به عنوان مثال قلب) اثر بذاره و عمرشون کم بشه
ولی به عقیده من همجنسگراهای مرد(زنهای همجنسگرا نمیدونم) حتی بیشتر از مردهای استریت میتونن عمر کنن چون خیلی به سلامتی و فیزیک خودشون اهمیت میدن...نه بخاطر اینکه بتونن مردهای دیگرو جذب کنن،بلکه سلامتی و زیبایی خودشون برای خودشون هم مهمه
مردم(به خصوص جامعه هوموفوب)دوست دارن راجب ما حرفهایی بسازن و بزنن که بگن آره ما مریضیم،ما مشکل داریم،و خودشون خیلی استاندارد و نرمال هستند
اینکه همجنسگراها کمتر عمر میکنن یه بحث علمی کاملا رد شده و قدیمیه  و راجب همه ی همجنسگراها بود(چه کسایی که سکس با همجنس رو تجربه میکنن چه اونایی که فقط همجنسگرا هستن و در طول زندگیشون با همجنس رابطه جنسی ندارن)و الان هم آدمای هوموفوب این حرفارو میزنن
و در آخر بگم که این آدمای هوموب و حرفاشونه که  باعث استرس و خوددرگیری و تضاد درونی ما با خودمون میشه،در نتیجه اگه ما آدم مقاومی نباشیم که بتونیم خودمون رو (حداقل به عنوان یه انسان همجنسگرا هرچند منهای روابط جنسی) بپذیریم افسرده میشیم یا حتی دست به خودکشی میزنیم  بنابراین درواقع  اون آدما و حرفاشونن که عمر مارو کم میکنن 
Homophobs would never Leave us alone !!!هوموفوب ها هیچوقت مارو تنها نمیذارن
پدی

Monday, December 24, 2012

کریسمس نمیخوام !

با این تعطیلی کریسمس همیشه شدید مشکل داشتم و دارم و خواهم داشت :| آخه این چه وضعشه که به مدت سه روز(امروز و فردا و پس فردا)باید همه جا و همه چیز تعطیل باشه ؟ممکنه حتی نون هم گیرتون نیاد اگه بلد نباشید کدوم مغازه ها بازن، آخه فقط یه مغازه هایی بازن که کوچولو و بی مصرفن ،معمولا هیچی ندارن یا اگه هم چیز بدرد بخوری داشته باشن به قیمت چند برابر بهتون میفروشن! دلیلشون هم اینه که مغازه های خیلی خاصی به حساب میان، و علت خاص بودنشون هم اینه که 24 ساعت بازن کل سال و حتی اگه بلای خانمان سوزی هم رخ بده باز اینا هستن :| منم خیلی زورم میاد یه چیزی رو که میشه روزها و ساعت های کاری با قیمت نصف خرید،با قیمت دوبرابر از این مغازه دارهای بی انصاف بخرم،هرچند کارشون کاملا قانونیه ولی یه بار مچ یکیشون رو  گرفتم،میتونستم پدرشو هم در بیارم که کلی جریمش کنن و مغازشو تخته کنن ولی طرف آدم بود 
یه نوشابه دو و نیم لیتری کولا لایت(که نیم لیترش مجانیه،روشم نوشته) که همه جا مثلا 100 تومن میدن،و مغازه های 24ساعته 200 تومن میدن،این مغازه نزدیک خونه ما،میداد 450 تومن !!!منم از اونجایی که به کولا اعتیاد شدیدی داشتم مجبور شدم بخرم ولی خیلی حرصم اومد وقتی خواستم به مغازه دار پول بدم،بهش گفتم چرا اینقدر گرونه؟
گفت: چون یک لیترش 200  تومنه،پس دو لیترش میشه 400 تومن،و از اون جهت که نیم لیتر هم اضاف داره پس کلا میشه 450 تومن
منم گفتم: اولا که نیم لیترش مجانیه،روشم نوشته !!دومن این نوشابه همه شعبه های دیگه 200  تومنه شما به چه حقی  450 تومن میدید؟مگه هر شعبه هرقیمتی دلش بخواد میتونه بده؟ میدونی کارت کاملا غیر قانونیه؟
اونم دیگه ساکت شد هیچی نگفت،منم سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم چون کم کم داشت صدام میرفت بالا ،مشتری ها هم داشتن منو نگاه میکردن،که یه بچه فسقلی چه الم شنگه ای بپا کرده  
پولشو دادم رفتم بیرون ولی از این به بعد هروقت سر میزنم دیگه قیمتاشو استاندارد کرده
مشکل من پولش نیست،مشکل من اینه که خوشم نمیاد چیزی رو که حق کسی نیست بهش بدم توی هر زمینه ای
از این تعطیلی هم خوشم نمیاد فقط چون همه جا تعطیله
داستانه هم اگه بی مربوط بود خودتون یه جوری ربطش بدید،از اون جهت که مغازه ها توی تعطیلات دور ورشون میداره،پول ناحق میگیرن
پس و پیش نوشت: قیمتا فرضیه ،خیلی روش فکر نکنید



Sunday, December 23, 2012

هپی بِرس گی!

 نکته:این پست رو در حالی که دارید به این موسیقی گوش میدید، بخونید،و یه طوری آروم بخونید که با پایان موسیقی تموم بشه متن :دی
 http://www.youtube.com/watch?v=rUuusqy50yk

هر کدوم از ماها، یه زمانی بوده که مطمئن شدیم که همجنسگرا هستیم
هرچند ممکنه همیشه هم میدونستیم،مثلا از دوران بچگی و عشق ها و فانتزی های کودکانه خودمون به دوستها و همکلاسی هامون و شکستهای عشقی تراجدیک از استریت ها
خیلی ها،راحت با خودشون کنار اومدن،خیلی ها خودشونو نپذیرفتن و یا بعد از مدتها بلاخره باهاش کنار اومدن
من به شخصه از بچگی ،از همون دوران طفولیت یا بهتره بگم نوزادی ،از پسر های گوگولی مگولی خوشم میومد،ولی اون موقع درک دستی از رابطه های عمیق احساسی و جنسی نداشتم ولی خوب میتونستم بفهمم نوع علاقم خیلی با نوع علاقه به جنس مخالف فرق میکنه،از یه حس خیلی متفاوت بود
ولی هیچوقت مطمئن نبودم،اصلا به رابطه جنسی با جنس مخالف که فک میکردم احساس چندش آور و خیلی بدی بهم دست میداد
دخترارو مثل دست گل های ترگل و پرگل میدیدم و میبینم همیشه،دوست های خیلی خوب و همین رابطه ی بیش از حد نزدیک من با دخترا باعث این بوده و هست که همه فک کنن من فوق العاده استریتم،اونم از نوع دختر باز و پلیر
هپی بِرس گی اصطلاحیه که مربوط میشه به اون دوره یا روزی که متوجه خودمون شدیم،مطمئن شدیم که همجنسگرا هستیم،و اون روز رو یه روز خاص حساب میکنیم از اون جهت که با خودمون آشنا شدیم،و همینطور اگه کامینگ اوتی کرده باشیم، از اونجایی که بعد از کامینگ اوت احساس شادی و سبکی وافری میکنیم،اون روز،روز خیلی مقدسی واسمون حساب میشه  و جشن میگیرم و سالروزش همیشه یادمون میمونه





Monday, December 10, 2012

من فقط یکم فرانسوی بلدم !

موهاش قهوه ای روشن،چشمهاش خاکستری،صورتش کاملا کشیده،یه کیف بزرگ و چوب های هاکی توی دستش بود،بهم خیره شده بود،منم حواسم بهش بود،بدون اینکه بهش نگاه کنم
بعضی آدما رو که میبینم چشمهامو چندبار خیلی محکم باز و بسته میکنم،فک میکنم واقعیت ندارن
یهو دستشو رفت تو جیبش،موبایلشو در آورد،شروع کرد صحبت کردن،از لهجش فهمیدم خارجیه،لهجش کانادایی بود
درحالی که داشت حرف میزد،چشماش هم روی من بود
یه ایستگاه مونده بود تا ایستگاه من،باید پیاده میشدم ولی دلم نمیخواست
معمولا این خیره شدنها به هم صحبتی ختم میشه
تلفنش موقعی تموم شد که نزدیک به ایستگاه من بود،منم بهش نگاه کردم،از اونجایی که نمیتونستم چشم توهم چشمی رو طاقت بیارم،یه لبخند زدم
پیاده شدم،دوست داشتم اونم پیاده شه
قدم زنون رفتم خونه،رسیدم،منتظر آسانسور وایساده بودم که یهو دیدم اونم اومد
آره مثل اینکه همسایمون بود
رفتیم توی آسانسور،من زدم 6 اون زد 4
به 4 که رسید بهش خداحافظی کردم،یه چیزی گفت که خیلی بی معنی بود،البته ضرب المثل بود و من متوجه نشدم
بهش گفتم من فقط یکم فرانسوی بلدم(البته شکسته  نفسی کردم) اونم خندید و  گفت میبینمت
ولی من که دیگه ندیدمش :|

اعصابم خیلی خورد نشد،موقعیت بدتر از این هم تجربه کرده بودم

Wednesday, December 5, 2012

رابطه ی گوگل ترنسلیتی

رابطه گوگل ترنسلیتی رابطه ی بین دو تا آدم وقتی که زبون همدیگرو نمیفهمن و مجبورن از گوگل ترنسلیت استفاده کنن
این ارتباط برای خیلی از همجنسگراهای اروپا اتفاق میوفته،البته همه زبان انگلیسی بلدن ولی خوب بعضی ها اونقدرا انگلیسیشون خوب نیست که بتونن راجب همه چیز حرف بزنن،پس مجبورن به گوگل ترنسلیت رو بیارن
و گوگل ترنسلیت هم واقعا این اواخر اونقدری  باهوش شده که بدون هیچ اشتباه و سو تفاهمی منظوررو برسونه،هرچند فارسی، و بعضی دیگه از زبون های  گوگل ترنسلیت اونقدرا قوی نیست
اما موضوع اصلی اینجاست که خودم به شخصه از خیلی از دوستای همجنسگرا شنیدم که تاحالا چنین رابطه ای رو تجربه کردن،هرچند اوایل که با این موضوع برخورد کردم واسم خنده دار و مسخره بود،از خودم میپرسیدم اصلا چطور همچین رابطه ای میتونه شروع بشه؟و چطور میخواد دوام داشته باشه؟ ولی بعد از چند  تجربه شخصی که خودم توی اینترنت داشتم،فهمیدم که موضوع کاملا عادیه ،موقعی که طرف به زبون مادریش مینوشت و من باید به انگلیسی ترجمه میکردم و به زبون خودش یا همون انگلیسی جواب میدادم،اما این گوگل ترنسلیت کاربردش در همین حد نیست،گوگل ترنسلیت حتی میتونه یه رابطه طولانی مدت تولید کنه،فقط کافیه دو نفر خیلی از هم خوششون بیاد  
یکی از دوستام از یه پسر لهستانی خوشش اومده بود ،ولی اون پسر انگلیسیش اونقدرا خوب نبود،و مجبور بوده همیشه از دیکشنری موبایلش استفاده کنه واسه منظور رسوندن،ریلیشن شیپشون هم  شکل میگیره  و خیلی هم هردوشون راضی بودن،پسره خیلی زود انگلیسیش پیشرفت میکنه
اون اواخر که رابطشون تموم شد انگلیسیش خیلی خیلی خوب شده بود



Saturday, December 1, 2012

اولین بالرینوی ایرانی،تنها بالرینوی مرد ایرانی


،من میخوام بالرینو بشم
اولین بالرینیو ایرانی،اولین بالرینوی مرد ایرانی
بابا:بالرینو دیگه چه صیغه ایه؟تازه اومده؟
مامان:نه،منظورش همون رقصنده های دریاچه قوئه
بابا:آها،حدس میزدم
من:خوب،اجازه بدین برم کلاس باله
مامان:آره ،ولی حالا چرا باله؟چی شد اصلا یهو به باله اینقد علاقه مند شدی که میخوای بری کلاس؟
من: همیشه عاشق باله بودم،خیلی دوسش دارم،هرچی هم بیشتر میبینم که شاید ازش خسته بشم و زیر دلم بزنه ولی میبینم سیراب نمیشم،میخوام خودم اجراش کنم،خودم روی انگشت پام وایسم،هزاردور،دورِ خودم بچرخم،با هر پرش پرواز کنم،میخوام خودم همه ی اون چیزی که از دیدنش لذت میبرم رو تجربه کنم
از طرفی هم عاشق موسیقی کلاسیکم،درسته هنری توی موسیقی ندارم ولی فکر میکنم با باله میتونم موسیقی رو نمایش بدم
دوست دارم ذهن و بدنم با همدیگه کشش داشته باشن،تمام بدنم رو تا اونجایی که میشه بکشم، دوست دارم مثل یه پر سبک بشم،با باله آدم احساس میکنه کاملا خارج از این دنیاست...همین
مامان:باشه عزیزم،ما هم نمیخوایم استعدادهات کشته بشه
بابا:ولی به شرطی که به درسات لطمه نخوره،،
اینطوری بود که کلاسهای باله با عشق و علاقه خیلی زیاد من شروع شد،اونم از نوع خصوصیش
"I don't want dancers who want to dance, I want dancers who have to dance."
-George Balanchine

Wednesday, November 28, 2012

همجنسگرای استریت لوک و استریت اکت،محاله ...

یه همجنسگرا هیچوقت نمیتونه 100% استریت لوک و استریت اکت باشه!به خصوص استریت اکت
از طرز صحبت کردن و نگاه کردن که بسته به هرفرد یه چیزی متفاوته،بعضی ها طرز صحبت کردنشون و بعضی دیگه توی عادات و علایقشون،تا خیلی چیزهای دیگه که باعث میشه مرد همجنسگرا تفاوت های زیادی با یه مرد استریت داشته باشه هرچند خودش متوجه نباشه،اصلا اینکه گفته بشه کاملا استریت لوک و استریت اکت یعنی دگرجنسگرایی،پس دیگه همجنسگرایی چه معنا میده؟ 
از طرفی هم چیزی که باعث شد همجنسگراها این صفات رو به خودشون نسبت بدن،فرار کردن از چیزهایی بوده که همیشه بهشون نسبت داده شده، مثل : سیسی و دخترونه و بسیاری از صفت دیگه ای که  توی هر زبون و فرهنگی متفاوت بوده و هست! همجنسگراها موقعی که تحقیر شدن از طرف جامعه رو نتونستن تحمل کنن این واژه های استریت لوک و استریت اکت  رو ساختن تا خودشون رو  اونطوری جلوه بدن که جامعه پذیرفته، اون موقع هنوز همجنسگراها بیمار روانی حساب میشدن...هرچند بعد از مدت ها هم که از لیست بیماریها به کنار رفت اما از اون جهت که هنوز برای جوامع قابل پذیرش نبود این تحقیر ها همچنان ادامه داشت،کمانکه همین الانش هم وجود داره
متاسفانه هنوز که هنوزه همجنسگراهایی هستن که بخاطر اعتماد بنفس پایین یا هوموفوب بودن دوست دارن بگن که استریت لوک و استریت اکت هستن
از طرفی همجنسگراهایی هستن که از همجنسگراهای دخترونه خیلی بدشون میاد و دوست دارن مردونه باشن و یا مردونه ها رو دوست دارن،واسه همین هنوز هم از این واژه استفاده میکنن
باید اینو بدونیم وجه تمایز ما مردای همجسنگرا با مردای دیگه،حداقلش اشتراک در گرایش جنسیه که با زن دگرجنسگرا داریم و نمیتونیم خودمونو گول بزنیم و به بقیه بقبولونیم که نه
در نهایت هرچقدر هم که مردونه باشیم بازم نباید خودمون رو با یه مرد استریت مقایسه کنیم! ما گی لوک و گی اکت هستیم
استفاده کردن از واژه ی استریت یعنی اینکه ما کمبود داریم و باید مثل اونا باشیم،یا اینکه اونا چیزی دارن که خوبه
اگه خیلی مردونه هستین به جاش میتوندم بگین گی مردونه یا هرچی
چیزی که ما همجنسگراها رو از بقیه متمایز کرده،همجنسگراییه نه چیز دیگه،ما نه مثل یه مرد استریت هستیم و نه مثل یه زن
ما  همجنسگراییم،علایق،اخلاق و رفتارمون ویژه ی خودمونه و نیازی نداریم مثل زن یا مرد استریت جلوه کنیم و کاراکترهای اونارو به خودمون نسبت بدیم
   

Friday, November 23, 2012

در جواب اونایی که اصرار دارن بگن ما با اختیار همجنسگرا شدیم

در جواب اونایی که خیلی اصرار دارن بگن ما با اختیار خودمون همجنسگرایی رو انتخاب کردیم حرفهای زیادی هست 
اینجور آدما غالبا از نعمت عقل و شعور و فهم محرومن پس بهتره انرژی خودتون رو برای بحث منطقی و علمی هدر ندین
من که خودم با همچین آدمایی زیاد برخورد داشتم و واقعیتش هم خیلی اعصاب خورد کننده بوده و هست،اما  معمولا سعی میکنم یه نفس عمیق بکشم بعدش که آروم شدم واسش توضیح بدم چرا همجنسگرا شدم...اگه نمیشه قانعشون کرد اما میشه گیجشون کرد و اعصباشون رو بهم ریخت
چرا همجنسگرا نباشم وقتی و چایکوفسکی،لئوناردو داوینچی،افلاطون،سقراط ،ارسطو،مایکل آنجلو،و هزاران دانشمند و هنرمند و آدمهای خیلی معروف همجنسگرا شدن ! به نظر من آدمای خیلی باهوش و هنرمند همجنسگرا میشن یا حداقل همجنسگرایی به آدم یه توانایی میده که بتونه خیلی خلاق و حرفه ای بشه ، نمونه هم توی هر رشته زیاده میتونی اینجا رو چک کنی 
http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_gay,_lesbian_or_bisexual_people
و همینطور من فک میکنم خیلی کار بیخودیه که ما هرکاری که پدر و مادر و آبا و اجدادمون انجام دادن بیایم دوباره انجام بدیم،به نظر من باید یه زندگی جدید تجربه کرد،یه چیزی که خیلی ها تجربش نکردن
______________________________________________________________________
پی نوشت
این بشر اصلا هیچی نَ وَ فَه مِه



Thursday, November 22, 2012

یه کامینگ اوت موفق دیگه :دی

همین چند دقیقه پیش یکی دیگه از کامینگ اوت های موفق زندگیم انجام شد
این دفعه با یک دوست خیلی صمیمی که چندساله همو میشناسیم
اول ازش پرسیدم که نظرت چیه راجع به همجنسگرایی؟نظری داری؟اونم نظر خاصی نداشت
واسش کلی توضیح دادم
اونم با آغوش باز پذیرفت
بعد گفتم منم یکی از همونام
خیلی احساس سبکی میکنم! به نظرم هرچندوقت یه بار یه کامینگ اوت لازمه تا خیلی آروم بشیم،البته باید حواسمون باشه که طرف توانایی پذیرش داشته باشه
فک نمیکردم حتی حاضر باشه قبول کنه ولی قبول کرد
خیلی حس خوبی دارم

Tuesday, November 20, 2012

من پسر هستم !

امروز دوتا اتفاق بد افتاد که واقعا دردِ دلی شد که نتونستم جلو خودمو بگیرم و ننویسم
اتفاق اول که درست بعد از دانشگاه افتاد،وقتی با یکی از دوستام داشتیم قدم میزدیم،بحث سر موسیقی کلاسیک و رقص باله شد که دوست من بهم گفت من میدونم تو گِی هستی و فقط یه هوموسکشوال و یا یه دختر از رقص باله و موسیقی کلاسیک خوشش میاد
تازه لباس های جلفی که میپوشی و مدل موهات ،و اینکه کوتاشون نمیکنی و میخوای بلند باشن
کفشت هم که حالت پاشنه داره،
منم خیلی عصبانی بهش گفتم که خیلی بیشعوری و اینکه رقص باله یا هر هنر یا موسیقی مخصوص مرد یا زن نیست و برا هرکسیه که لذت ببره از اون
و کلی حرف دیگه،حتی مجبور شدم چندتا دروغ هم بگم که قبلا دوست دختر داشتم و از این حرفا
اما دختره ی پررو،از خر شیطون پائین نیومد و گفت :نه آخه طرز نگاه کردنت به من مثل بقیه پسرا نیست،اصلا با دخترا فِلِرت نمیکنی!
گفتم کلا من به هیچ آدمی چه پسر یا دختر علاقمو نشون نمیدم و با همه خیلی دوستانه هستم
بعد از کلی بحث بیهوده،آخرش معذرت خواهی کرد ولی مشخص بود که هنوز پیش خودش همچین فکری میکنه و فقط میخواد که من ناراحت نباشم
اتفاق بدتر از اون هم چند ساعت بعد افتاد وقتی که یه پسر منو با دختر اشتباه گرفته بود، خیلی دیگه شورشو در آورد تا اینکه بهش گفتم آخه من کجام شبیه دختره؟از صدام نمیتونی بفهمی ؟
بماند که بعدش هم چه الم شنگه ای راه انداختم
کلی هم  ناراحت شدم
فردا میخوام برم موهامو کوتاه کنم،از ترم بعد هم میرم بدنسازی :|
خودم میدونم حرف بقیه مهم نیست و اصلا شبیه دخترا نیستم،ولی این دوتا اتفاق که امروز افتاد خیلی اعتماد به نفسمو آورد پائین

Wednesday, November 14, 2012

اثرات روانیِ اُکسی توسین

تا حالا به این فک کردین که چه چیزی باعث میشه دو نفر عاشق هم بشن و حاضر باشن برای هم هرکاری کنن؟البته عشق لزوما بین آدم ها اتفاق نمیوفته ،عشق به وطن،عشق به یه کتاب،زبان یا هرچیزی که قابلیتش رو داشته باشه؛درواقع میشه گفت هرچیزی !
دلایل عاشق شدن از دیدگاه های مختلف اعم از فلسفی،روانشناسی و حتی علوم طبیعی(بیولوژی،فیزولوژی)  همیشه وجود داشته و هنوز هم در حال بررسی هستند.
از دیدگاه علوم طبیعی علت عاشق شدن هورمونی به نام هورمون عشقه! البته اسم این هورمون ، اُکسی توسین هست که در اصل نقش زائیدن و تحریک غدد شیری در بدن زن رو داره،و تصور عموم مردم اینه که اکسی توسین هورمون زنانه است در حالی که اینطوری نیست ؛هرچند که مقدار ترشحش در بدن مرد ها کمتره
تحقیقات نشون داده که ترشح اُکسی توسین باعث آرامش میشه و علت اینکه مهر و محبت مادرانه قابل مقایسه با هیچ چیز دیگه نیست،ترشح همین هورمونه، همینه که  باعث میشه یه ببر یا خرس وحشی تبدیل به یه مادر به شدت مهربون برای فرزنداش بشه .
از جهت دیگه،اضطراب و استرس،احساس گناه و بعضی داروها باعث میشن که اُکسی توسین کمتر ترشح بشه یا اثر خودشو نذاره و این باعث میشه که فرد نتونه اُرگاسم رو تجربه کنه ! تحقیقات روانشناسی نشون داده که  علت بعضی بیمارهای روانی مثل نارسیسم و دیوانگی عدم ترشح اُکسی توسین هست!
روان درمانی ها نشون داده که آدم های خجالتی بعد از سپری شدن چندبار سکس با یک پارتنر مشخص،بدلیل کاهش استرس و اضطراب که مانع اثر هورمون میشن و همینطور ایجاد کشش و علاقه که باعث ترشح بیشتر هورمون میشن،میتونن ارگاسم طبیعی رو تجربه کنن که بدلیل اثر مستقیم این هورمون بر روی فعالیت های جنسی هست.

Thursday, November 8, 2012

من میتوانم

خیلی دوست دارم بعد از اینکه درس روانشناسی و دکترام تموم شد، برگردم ایران
میخوام فعال حقوق همجنسگرایان بشم  ولی حیف که اسلام و دین و تهدید های جامعه  و دولت، حتی الان هم که ایران نیستم دست .از سرم بر نمیداره
وگرنه خیلی دوست داشتم برگردم و برم با مراجع تقلید و کله گنده های مذهبی بحث کنم،با سیاسیا ،مذهبی ها،تو مسجد ها و با روحانیا
تلاشمو میکنم،اگه پذیرفتن که پذیرفتن،اونوقت دیگه همجنسگراها میتونن مثل بقیه آدما زندگی کنن
دیگه لازم نیست چیزی رو مخفی کنن،از مردم ،خونواده،همکارا،دوستاشون و و و.
میخوام یه تحول ایجاد کنم
اما اگه دیدم نمیپذیرن و نمیشه کاری کرد،جور و پلاسمو جم میکنم میرم
شاید هم موندم
نمیدونم واقعا
ولی اینکارو دوست داشتم انجام بدم

Thursday, October 18, 2012

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا

این روزها عصاره ی وجودم داره کشیده میشه!‏
برنامه هرروز من اینه که صبح ساعت 5 بیدار شم،برم دست و صورت بشورم،موهامو 10 دقیقه شونه بزنم،صبحونه،یکم مطالعه تا ساعت 7 بعدشم برم دانشگاه.‏
تا عصر حدود ساعت 6 که برسم خونه دیگه خیلی خیلی خسته هستم ولی تازه درسا شروع میشه و باید کلی درس بخونم تا 12 شب
بخونم و بنویسم،بخونم و بنویسم،بخونم و بنویسم و همینطور بخونم و بنویسم
دیگه مثل روبات عمل میکنم،و حتی صبح قبل از اینکه موبایلم زنگ بخوره خودم بیدار میشم
دنیای هوموسکشوالیتی هم کاملا آفلاینه(البته ناگفته نماند که  با یه بنده خدایی که توی کار فَشِن استایل  هست آشنا شدم،خیلی از من خوشش اومده ،اونم ظاهرش خوبه ولی من تا شخصیتشو نشناسم وارد عمل نمیشم) گی دار لعنتی هم خیلی شدید کار میکنه،اصلا اعصاب واسم نذاشته،لامصب این غربی ها هم گی دارشون فوق العادست!‏
اما روزهای خوبی در راهه :دی
هفته دیگه دوشنبه و سه شنبه تعطیله،یعنی با شنبه و یکشنبه که خودشون تعطیلن کلا رو هم میشه 4روز
یکی از دوستای صمیمیم میخواد از یه شهر دیگه بیاد اینجا،واسه همین فردا  باید یه دستی به موهام بکشم،برم آرایشگاه،ولی خیلی نمیتونم موهامو کوتاه کنم،چون یه طرحی روی موهام داره اجرا میشه،واسه همین فقط اطرافش باید کوتاه بشه :پی
تازه هفته بعد این هفته،دانشگاه ما به مدت یه هفته تعطیله(فال برک یا همون تعطیلی پائیز)خیلی دوست دارم واسه یه هفته هم که شده بیام ایران ولی خونواده مخالفت میکنه،البته حق هم دارن،چون 1روز تو راه واسه اومدن،یه روز هم برگشت ،دو روز هم باید بری آموزش پرورش و اینور و اونور که معافیت تحصیلی بهت بدن (واسه سربازی)که بتونی یه هفته بمونی ایران
پس اینجوری قشنگ سه روزش میپره
هفته بعد از فال برک امتحانا شروع میشه،یعنی دوباره روز از نو و روزی از نو
ولی توی تعطیلات درسامو خوب میخونم که خیلی فشار نیاد
میخوام رتبه اول دانشگاه بشم
واسم دعا کنین جون مادرتون

Tuesday, October 2, 2012

نارسیس

نمیدونم چرا همیشه نسبت  به پسرهای هم سن و سال غرور دارم !حتی حاضر نیستم بهشون سلام کنم یا جواب سلامشون رو بدم
شاید ریشش خودشیفتگی باشه،یا اینکه شاید چون فک میکنم اونا مغرورن،اینجوری هستم،آخه معمولا اگه کسی باهام گرم بگیره ،آدمی نیستم که خشک و سرد واکنش بدم
خودشیفتگی بخاطر اینکه خیلی خودم رو خاص میبینم ، یا نمیدونم،بعضی وقتا فک میکنم عاشق خودم هستم،البته همه آدما خودشون رو دوست دارن و این تا یه حدی طبیعیه،اگه خودشون رو دوست نداشتن،به خودشون هم اهمیت نمیدادن و میمردن
اما اینکه آدم زیادی خودشو دوست داشته باشه،در حدی که باعث بشه توی رابطه هاش محدودیت ایجاد کنه و رذائل اخلاقی همچون غرور رو بوجود بیاره اصلا خوب نیست،چون غرور حجاب بزرگی برای سیر و سلوک حساب میشه  ! نمیدونم چرا این یهو به ذهنم رسید  : دی
شاید تا بحال داستان نارسیس رو شنیده باشین،همون پسر جوونی که عاشق تصویر خودش توی آب میشه،و هرکاری میکنه که باهاش ارتباط برقرار کنه  ولی نمیتونه،آخرش هم میشینه اینقد توی آب نگاش میکنه تا تبدیل به گل میشه!و ریشه واژه ی نارسیسیم یا همون خودشیفتگی هم از این آقا میاد.البته از همون گل میاد که اسم این آقائه هم بوده .که بعضیا میگن همجنسگرا بوده،چون  اگه نبوده پس چرا عاشق جنس خودش میشه؟
بعضیها هم میگن  هم استریت بوده ،ولی من میگم به جنسیت و گرایش جنسی مربوط نمیشه،چون در این صورت چرا فکر نکنیم که بایسکشوال بوده،و در کل  عقیده شخصی من اینه که خودشیفتگی ارتباطی با گرایش جنسی نداره،اگه اینطوری باشه که فقط آدمای همجنسگرا خود شیفته هستن !در صورتی که اینطوری نیست ....و هر آدمی با هر گرایش جنسی میتونه خودشیفته بشه!ولی چیزی که خیلی مسخرست،اینه که چرا یه عده باید راجع به گرایش جنسی یه آدم بحث کنن که فقط افسانه بوده!حالا گیرا افسانه هم نبوده و همچین آقائی به نام نارسیس وجود داشته،چرا باید اینقد همه چیز رو زیر ذره بین ببریم؟اونم از نوع جنسیش....نمیدونم والا
به هرحال اصلا این به بحث ما مربوط نمیشه ، بحث اصلی اینه که این حس ،حس بدیه که مانع خیلی از کارها،و موقعیتهایی میشه که پیش میاد
با خودم میگم شاید اصلا  خودشیفته و مغرور نیستم،چون اگه بودم،دیگه جنسیت و سن نمیشناخت،این درحالیه که فقط به پسرهای هم سن و سال اینطوریم
نمیدونم اسم این بیماری جدید رو چی بذارم،یا اینکه بقیه هم همچین مرضی دارن یا فقط من اینطوریم؟؟یا اصلا طبیعیه؟یا چی؟
همین دیگه...تمام

Saturday, September 29, 2012

Exboyfriend ?!?

رابطه ای که زود شروع بشه،زود هم تموم میشه ! آره واقعا این جمله درسته ...اسمش اِستِفان بود،25ساله،قدش از من کوتاهتر بود یکم،البته من قدم بلنده واسه همین توقعی هم ندارم که همه قدشون بلندتر از من باشه :دی
بعد از یه مدت کوتاه از آشنایی که غلط هایی رو که نباید میکردم ،کرده بودم(البته جوونی کردم،خام بودم،خدا از سر تقصیرات من بگذر) تازه متوجه شدم اصلا اخلاقامون با هم جور نیست،من خیلی انرژی دارم،احساساتی هستم ولی اون مثل پیر مردها رفتار میکنه،که خودش هم قبول داشت.البته همه دوستاش هم بهش میگفتن که این(یعنی من)خیلی واسش بچه هستم ولی خودش کاملا راضی بود،میگفت خیلی هم خوبه ! خلاصه آخرالامر یه قرار گذاشتم،که مثلا آخرین قرار ملاقاتمون باشه،بهش گفتم،اونم راحت گفت باشه،تمومش میکنیم،ولی باهم دوست بمونیم ...منم گفتم نمیخوام
گذشت و گذشت،تا دیروز که بهم زنگ زد گفت امشب بیا فلانجا همو ببینیم،منم گفتم باشه
بعد یهو ظهر زنگ زد،گفت کجای؟گفتم تازه از دانشگاه رسیدم خونه
گفت بیا زودتر همو ببینیم،منم گفتم باشه
منم رفتم ،دیدیم همو،کلی حرف زدیم
گفت توی این مدت با کسی قرار نذاشته،میگفت از این رابطه ها دیگه خسته شدم و از 16 سالگی توی این خطا(خطها) بودم،دیگه واسم عادیه
منم خیلی صادقانه بهش گفتم،که با چندنفر آشنا شدم،ولی همشون دنبال سکس بودن بیشتر تا هرچیز دیگه
یکیش یه هم دانشگاهیه،سوئدیه،قیافش خوبه،همه چیز عالیه ولی دنبال رابطه نیست .یه شب که توی یه کافه باهم درس میخوندیم،بعدش ایشون گفت بیا خونمونو بهت نشون بدم،نزدیک همینجاست،منم گفتم باشه
رفتیم ،رسیدم دم در،آقا گفت بیا تو خونمو هم ببین،منم گفتم باشه،البته خداییش هیچ نیت شومی در سر نداشتم ،الکی فکر بد نکنین
بعد رفتم داخل خونشو دیدم،گفت بیا اتاقمو هم ببین،منم رفتم اتاقشو هم دیدم،گفت تختم دو نفرست!خوبه؟
منم که فهمیدم منظورش چیه!گفتم آره خوش بحالت ...اومد به من نزدیک شد،ولی فک کرده بود من خرم،رابطه ای که با سکس شروع بشه،بعد سکس تموم میشه
گفتم من دیگه برم،خودش فهمید من آدمش نیستم
خلاصه اینارو واسه اِستفان تعریف کردم،که بفهمه با اینکه سنم ازش کمتره،ولی خیلی قدرت کنترلم بالاست(البته این اخیرا خیلی قدرت کنترلم بالا رفته)فک کنم بخاطر اینه که زیاد توی موقعیتها قرار گرفتم
بهش گفتم که رابطه ما اصلا جدی نبوده،وا اصلا اکس حساب نمیشیم! قرار شد یکشنبه،یعنی فردا باهم فیلم ببینیم

Thursday, September 13, 2012

i don't care ...... !!!

چشمامو که باز میکنم ساعت 11 ظهره،هوا ابریه و داره بارون میاد؛امروز پنج شنبه است
قرار بود صبح زود بیدار بشم که مثلا برم دکتر واسه آزمایش خون و این بند و بساطا که بیمه سلامتیم رو بگیرم
عصر هم باید برم دانشگاه ...اینا همش در عرض یک ثانیه توی ذهنم مرور میشه
در آخر هم بدون اینکه خودم بخوام ،از خودم میپرسم:از این زندگی و توهمات بیخود خسته نشدی؟
این سوال یه جرقه میشه واسه یه تصمیم ،تا اینکه سر خودم رو با دانشگاه ،ورزش، و خیلی از مسائل دیگه گرم نگه دارم تا اینکه حداقل به داشتن دوست پسر کمتر فک کنم
آخه یه جورایی بدون اینکه خودم خواسته باشم،به اینکه باید یکی توی زندگیم باشه عادت کردم،هرچند رابطه ما فقط یه مدت کوتاه بود ...
خلاصه با این تصمیم کل روز رو با خوندن و نوشتن و درس میگذرونم تا شب !ساعت نزدیک 9 شب هست و هیچی توی خونه ندارم،بابام پیامک میده که امشب با یادِ تو با مامانت رفتیم بیرون شام خوردیم،تو هم برو بیرون غذاتو بخور!منم اولش کلی با مدل موهام مشغول میشم بعدش لباس میپوشم، و میرم یه رستوران
میشینم تنهایی شام میخورم،تا اینجا همه چیز آروم و و بر وفق مراده تا اینکه یه پسر 20-22 ساله که قدش حدودا  183 بود و قیافش هم همونی که میخواستم!ولی سعی کردم اصلا بهش توجه نکنم،اما یه جورایی نمیشد،چون جلو چشمام بود،منو که دید انگار خوشش اومد و شروع کردن به چراغ سبز نشون دادن،آخه اینجا گِی ها وقتی از کسی خوششون بیاد بهش خیره میشن و با ادا و شکلک سعی میکنن به طرف بفهممونن که خوشمون اومده،همینطور که داشتیم بهم نگاه میکردیم،یهو اون اومد سمتِ من ،منم سری گردن کج کردم یعنی من اصلا حواسم به تو نیست،اما داستان از اونجا شروع شد که نشست دقیقا روبرو من،و همینطور به من نگاه  میکرد،غذا رو زهرمارمون کرد،آخرش هم من طاقت نیاوردم،کاپشنمو برداشتم،کلاهشو انداخت روی سرم،و رفتم بیرون،وقتی برگشتم هنوز داشت بهم نگاه میکرد،ولی من محلش نذاشتم و رفتم!توی راه که داشتم قدم میزدم به این فک میکردم که چرا باید همین امروز که تصمیم گرفتم دنبال این افکار و مسائل نباشم این پیداش بشه؟آره دقیقا مرد رویاهام بود ولی من جلو خودمو گرفتم و سر قولم وایسادم.در حالی که سرم پایین بود و غرق همین افکار بودم  متوجه شدم  یه نفر پا به پای من راه میره،نگاه کردم دیدم خودشه،بهم لبخند زد و با لهجه بریتیش گفت:
You are exactly what i 'm searchin for !would u like to get to know each other? i am gay ...
   ، در حالی که به زیباییش خیره شده بودم ،و فشار خونم یهویی بالا رفته بود بهش گفتم:
i don't care !
راهمو گرفتم و رفتم،اونم سرجاش خشکش زده بود

Sunday, September 9, 2012

don't be hasteful

باهاش قرار گذاشتم
حرفامو زدم:من احساساتی ام،پر از شور و انرژی هستم،ولی تو اینطوری نیستی
اونم خیلی راحت قبول کرد و گفت :آره من تنبلم،خیلی احساساتی نیستم،اینجور مسائل برام خیلی اهمیت نداره
نامرد روزگار یه طوری حرف میزد که انگار 50 سال سن داره،درحالی که فقط 25 سالشه
از همون اولِ آشنایی بهم میگفت مثل  اِکس بوی فِرِندم هستی
با یکی از دوستام مشورت کردم ،گفت اصلا باهاش طرح رفاقت نریز ،چون با تو هم مثل اون دوست پسر قبلیش کات میکنه
چون خیلی احساساتی شده بودم و یه جوریایی واسم تازگی داشت،حرفشو گوش ندادم
کورکورانه رفتم جلو
به محمد دولت عشقیان هم هم گوش ندادم،گفت زود نرو جلو
آخرش این شد که بعد از دو هفته آشنایی و وابستگی یه طرفه ی من به این پسر،به حرفهای محمد و اون یکی دوستم رسیدم
باهاش قرار گذاشتم و علی رغم میل باطنی که دوست نداشتم تمومش کنم ،تمومش کردم
چون ممکن بود رابطه طولانی مدت بشه و اون موقع سخت تر بود
نتیجه:توی همه کاراتون ،زود احساساتی نشین،و اگه شدین سعی کنید به خودتون فرصت بدین تا یکم آروم بشین،بعدش فکر کنین
عاقلانه تصمیم بگیرین،با بقیه هم مشورت کنین
عاقلانه فکر کنین،و آروم آروم برید جلو
 

Tuesday, June 26, 2012

ما هستیم،از ولایت تا شهادت :دی

نمیدونم شما هم این مشکلو دارین؟فارسی نوشتن تو این بلاگ اسپات پدر واسه من نذاشته !!!
مثلا این علامت تعجبهایی که میخواستم بعد از "نذاشته" خط بالا بیاد رفته قبل از "نمیدونم" !3
میپرسین چرا بعد از علامت تعجب بالا عدد "3" رو گذاشتم ؟
چون میخواستم اون علامت تعجب نره قبل از مثلا و دوباره  اشتباهمو تکرار کنم
به قول شاعر که میگه
چرا عاقل کند کاری ،که بازآید به کنعان غم مخور
شما چیکار میکنین با این مشکل؟
پی نوشت ۱ : پس از مدتها اومدم آپ کنم،نمیدونستم چی بگم،ولی خواستم با این ابراز وجود بگم که منم هنوز هستم تازشم به همه 
وبلاگ ها سر میزنم ولی نظر نمیذارم.همتون زیر نظرین
پی نوشت ۲ : تا میخواید تهدید به آبروریزی و قتل کنید، بار اولتون نیست که ماهارو میترسونید و چندماه از ترس نمینویسیم، من از نوشتن دست برنمیدارم، نوشتن تراپیه واسه ماها.

Saturday, February 25, 2012

تحول

مینویسم چون با نوشتن لااقل یه ذره خالی میشم.
مینویسم تا بفهمن منم هستم
نمیدونم از کجا شروع کنم ولی میخوام خیلی ساده و معمولی بنویسم چون نه هنر نویسندگی دارم و نه تمایل به پیچیده نوشتن
روزی روزگاری یه پسر تنها بود که زندگی داشت واسش تکراری میشد.منتظر ویزاش بود ولی حدود یک ماه و نیم گذشت ولی ویزاش نیومد.با خودش میگفت حتما ویزام نمیاد و از این قضیه هم خوشحال بود هم ناراحت چون کاملا بلاتکلیف مونده بود که باید چیکار کنه
خوشحال از اینکه میتونست پیش خونواده و بقیه دوستاش و از همه مهمتر توی کشور خودش بمونه و ناراحت از اینکه نمیدونست تا کی باید صبر کنه و عمرش داشت تلف میشد
بعد چندماه بلاخره ویزاش اومد و روزی که ویزاش اومد کاملا شکه شده بود چون دیگه اصلا انتظار اومدن ویزا رو نداشت.
بعد از چندهفته از فرودگاه امام خمینی (ره) تهران رو به مقصد همون جا ترک کرد.زندگی ساده و شیرین و کمی تکراری پسرک کاملا عوض شده بود.از حالا دیگه باید خودش تنها همه کارهاشو انجام میداد.خودش روی پای خودش وایمیساد
چندماه اول خیلی بهش سخت گذشت اما بعد از یه مدت همونجور که خودش پیش بینی کرده بود همه چیز تقریبا واسش عادی شد.سختی کشیدن و تحمل تنهایی واسش شیرین بود اونقدری که دیگه دوست نداشت حتی با یه آدم دیگه (هرچند پدر یا مادرش باشه) زیر یه سقف زندگی کنه.
فشار های روحی که از جهت تنهایی بهش فشار میاورد واسش همچنان غیر قابل تحمل بود و هرچند وقت یکبار موقعیت دوستی با یه دختر واسش پیش میومد که  خیلی راحت   و بی تفاوت واکنش نشون میداد و اصلا تمایلی به رابطه ی خیلی صمیمی با دختر نداشت.اما زندگی همینجوری هم نگذشت چون بعد از مدت خیلی کوتاهی مرتب و هرچند وقت یکبار با آدمهای هم حس خودش آشنا میشد ولی .....(این داستان ادامه دارد
میخوام اسم وبلاگ رو عوض کنم نظرتون چیه؟اگه آره همینجا بمونم یا برم ورد پرس؟

Tuesday, February 21, 2012

زندگی جدید و سخت

این روزها که به کلی شرایطم عوض شده ،روزهای سخت و شیرینی رو تجربه میکنم که وصف کردنشون سخته
تقریبا یک سال و نیم پیش که این وبلاگ رو زدم به خاطر این بود که توی این دنیای مجازی راحت بتونم درددل کنم و حرف بزنم
اما به  دلیل چندتا اشتباه بزرگ که کردم باعث شد که حتی اینجا هم نتونم حرفهامو راحت بزنم
کامینگ اوت با چندتا از دوستام که بعدش به شدت پشیمون شدم ...البته یکیشون خیلی خوب تونست درک کنه ولی اون یکی اصلا قدرت فهمیدنش رو نداشت
از طرف دیگه اونقدر ساده بودم که خیلی راحت با بعضی ها دوست شدم و هرچی بود راجع به خودمو گفتم واسه همین کلا پشیمونم
از نوشتن و ادامه دادن توی این دنیای مجازی دست برداشتم تا شاید بعد از چندماه دستم روی نوشتن بره و این حالت پشیمونی تموم بشه
حرف واسه گفتن زیاد دارم،اما به دنیای اطرافم اعتماد ندارم و از اینکه یه روزی شخصیتم لو بره میترسم
 عنوان وبلاگ دیگه هیچ ربطی به نوشته ها نداره
راستش اگه این عنوان رو گذاشتم چون اصلا اون موقع من فقط قصد تحقیقات علمی و آمارگیری داشتم و تازه خودم هم نمیدونستم گی هستم وقتی این وبلاگو درست کردم
حالا موندم چیکار کنم؟ادامه بدم؟ندم؟
.............