Thursday, September 13, 2012

i don't care ...... !!!

چشمامو که باز میکنم ساعت 11 ظهره،هوا ابریه و داره بارون میاد؛امروز پنج شنبه است
قرار بود صبح زود بیدار بشم که مثلا برم دکتر واسه آزمایش خون و این بند و بساطا که بیمه سلامتیم رو بگیرم
عصر هم باید برم دانشگاه ...اینا همش در عرض یک ثانیه توی ذهنم مرور میشه
در آخر هم بدون اینکه خودم بخوام ،از خودم میپرسم:از این زندگی و توهمات بیخود خسته نشدی؟
این سوال یه جرقه میشه واسه یه تصمیم ،تا اینکه سر خودم رو با دانشگاه ،ورزش، و خیلی از مسائل دیگه گرم نگه دارم تا اینکه حداقل به داشتن دوست پسر کمتر فک کنم
آخه یه جورایی بدون اینکه خودم خواسته باشم،به اینکه باید یکی توی زندگیم باشه عادت کردم،هرچند رابطه ما فقط یه مدت کوتاه بود ...
خلاصه با این تصمیم کل روز رو با خوندن و نوشتن و درس میگذرونم تا شب !ساعت نزدیک 9 شب هست و هیچی توی خونه ندارم،بابام پیامک میده که امشب با یادِ تو با مامانت رفتیم بیرون شام خوردیم،تو هم برو بیرون غذاتو بخور!منم اولش کلی با مدل موهام مشغول میشم بعدش لباس میپوشم، و میرم یه رستوران
میشینم تنهایی شام میخورم،تا اینجا همه چیز آروم و و بر وفق مراده تا اینکه یه پسر 20-22 ساله که قدش حدودا  183 بود و قیافش هم همونی که میخواستم!ولی سعی کردم اصلا بهش توجه نکنم،اما یه جورایی نمیشد،چون جلو چشمام بود،منو که دید انگار خوشش اومد و شروع کردن به چراغ سبز نشون دادن،آخه اینجا گِی ها وقتی از کسی خوششون بیاد بهش خیره میشن و با ادا و شکلک سعی میکنن به طرف بفهممونن که خوشمون اومده،همینطور که داشتیم بهم نگاه میکردیم،یهو اون اومد سمتِ من ،منم سری گردن کج کردم یعنی من اصلا حواسم به تو نیست،اما داستان از اونجا شروع شد که نشست دقیقا روبرو من،و همینطور به من نگاه  میکرد،غذا رو زهرمارمون کرد،آخرش هم من طاقت نیاوردم،کاپشنمو برداشتم،کلاهشو انداخت روی سرم،و رفتم بیرون،وقتی برگشتم هنوز داشت بهم نگاه میکرد،ولی من محلش نذاشتم و رفتم!توی راه که داشتم قدم میزدم به این فک میکردم که چرا باید همین امروز که تصمیم گرفتم دنبال این افکار و مسائل نباشم این پیداش بشه؟آره دقیقا مرد رویاهام بود ولی من جلو خودمو گرفتم و سر قولم وایسادم.در حالی که سرم پایین بود و غرق همین افکار بودم  متوجه شدم  یه نفر پا به پای من راه میره،نگاه کردم دیدم خودشه،بهم لبخند زد و با لهجه بریتیش گفت:
You are exactly what i 'm searchin for !would u like to get to know each other? i am gay ...
   ، در حالی که به زیباییش خیره شده بودم ،و فشار خونم یهویی بالا رفته بود بهش گفتم:
i don't care !
راهمو گرفتم و رفتم،اونم سرجاش خشکش زده بود

17 comments:

  1. C.R.A.Z.Y
    Just go back there,same time,same place!
    Aaaaaaaagggghhhh!!!!!

    ReplyDelete
    Replies
    1. No way !i won't see him again ... i am pretty sure
      maybe he was an angel but gay type :D

      Delete
  2. was just a look into his eyes enough for u to make sure he is the man of ur dreams? :|

    ReplyDelete
    Replies
    1. yess!he has got perfect smile,nice hair,shiny brown eyes

      Delete
  3. ای دیوونه..ماها همیشه میگیم دفعه بعد فرصت رو از دست نمیدیم..بعد میاییم با دستای خودمون میسوزونیمش!!

    یوسف

    ReplyDelete
    Replies
    1. ولی من اون موقع فقط میخواستم به خودم بگم که میتونم !
      یه جورایی احساس عذاب وجدان میکردم چون یه مدت همش دنبال دوست پسر بودم و از درسا عقب مونده بودم
      خواستم یه جورایی جبرانش کنم
      هنوز هم با گذشت بیشتر از 12 ساعت پشیمون نشدم :دی

      Delete
  4. but i am care...i am afraid...

    ReplyDelete
  5. غم مخور اگه واقعا دلت رو برده بود الان کنار اون بودی نه پشت سیستمت در حال نوشتن این متن هرکی که خوشگله دلیل نمیشه درجا بپریم تو بغلش! نمیدونم چرا همه فکر میکنن همجنسگراها عقده ی دوستی و سکس دارن چششون باید دنبال همه باشه

    ReplyDelete
    Replies
    1. اما من پشیمون نیستم ،با نگاهش دلم رو برد ولی تونستم خودم رو کنترل کنم
      من یکی که بدجور عقده یه عشق درست حسابی رو دارم،هرچند تمایلات جنسی هم دارم ولی عقدشو ندارم:دی

      Delete
  6. تو می تونی
    تو تونستی
    تو توانایی داری
    که...: فرصت ها رو بسوزونی
    تا حالا شده دنبال یک وصیله تو خونه بگردی و پیداش نکنی... بعد چند روز پیدا میشه در حالی که بهش فکر نمی کنی
    بهتره آدم زندگی کنه و از فرصت ها استفاده نه این که با خودش کل بذاره که می تونه یا نمی تونه
    قوی هست یا ضعیفه
    اینا مال نوجوناست که هویت خودشون رو پیدا کنند
    از آدمای بزرگ دیگه بعیده
    من اینجوری فکر می کنم
    ببخشید
    بوس

    ReplyDelete
    Replies
    1. الان کم کم دارم پشیمون میشم با گذشت زمان
      نمیدونم :دی
      یه جورایی دیوونه شدم،از پارادوکس ها و همه تضاد ها ....

      Delete
    2. ینی شاید به نظرت این یه امتحان بود که ببینی سر قولت هستی یا نه ؟!‏

      هممم ، چه امتحانِ سختی

      Delete
    3. آره ولی الان پشیمونم :D
      ولی فکرش که میکنم میبینم قسمت بوده،چون معمولا اینطوری نیستم

      Delete
  7. بهش مثل پارادوکس نگاه نکن
    همونطوری که توجه هترو سکشوال ها به جنس مخالف جلب می‌شه ؛ توجه هوموها هم به جنس موافق جلب می‌شه
    نباید بخاطر اینکه دوست داری ریلیشن داشته باشی ناراحت باشی یا فکر کنی اشتباهه
    من واقعا فعلا بخاطر اون موضوعاتی که نوشتم معذورم ؛ بعدشم اغلب موارد روم نمی‌شه مطرح کنم با کسی ، چون واقعا مطمئن نیستم اون هومو باشه یا نه ؛ اگه گیر یک آدم هوموفوب بیفتم که دهنم رسما صافه !
    و می دونم اغلبِ آدم ها از معاشرت خوششون میاد و اگه یک همراهِ همیشگی داشته باشن و اصن وفاداری در میون باشه که دیگه چه بهتر

    ReplyDelete
  8. وااااای نه!!! نگو که پیچوندیش
    بذا برم پست آخرت رو بخونم!!! یه نقطه های نوری از امید توش بود یه لحظه دیدمش
    وایساااااا
    وااای من اصن باورم نمیشه یه بریتیش رو پیچونده باشی
    :))
    بوووس

    ReplyDelete
    Replies
    1. نه هیچ نقطه نور از امید توش نیست! :دی
      خودمم الان موندم که این چه کاری بود کردم

      Delete