زندگی بدون پول همیشه برایم ترسناک جلوه میکرد و تصور آنکه روزی چیزی ببینم،دلم بخواهد اما عاجز از خریدش باشم برایم کابوس بود؛من تقصیری ندارم،لوس بارم آوردند،از همان بچگی وقتی که اراده ی هرچیزی که میکردم فوری پیش چشمانم حاضر میشد پدرم در وهله ی اول و مادرم هم به نوبه ی خود، حتی طاقت دیدن اشکهایم را نداشتند،همینکه با چشمانم به اسباب بازی یا هرچیز دیگری اشاره ای میکردم و اخمی به ابرو می آوردم کفایت میکرد
هرچه بزرگتر میشدم،نیازهایم بیشتر میشد ...بعضی از نیازهایم در تناقض بود با فرهنگ، کشور،مردم،جامعه،حتی مدرسه ! همه جا،همه چیز و همه کس
چاره اش را من نمیدانستم،اما پدر و مادرم خوب میدانستند چطور همه محدودیت ها را از سر راهم بردارند...روز وداع را فراموش نمیکنم،لحظه ی جدایی از مادر بزرگ در فرودگاه ،درحالی که سخت به آغوشم کشیده بود صورت خیسم را بوسه میزد
به اجبار یا اختیارش را نمیدانم ولی خارج شدن از کشور تصمیم من نبود؛حتی تصور اینکه در ایران نباشم هم برایم غیر قابل تحمل بود،اما زندگی با محدودیت های ایرانی هم سد آرزوهایم
پس از گذشت یک ماه یا دوماه محدودیت های دیگری جایگزین زندگی ام شد
پس از گذشت یک ماه یا دوماه محدودیت های دیگری جایگزین زندگی ام شد
جر و بحث های هرروزه با پدر،کلافه ام میکرد...غر و لند های مادر جای خود داشت
بعد اینکه میخوری بشقاب رو روی میز ول نکن،بعد از ورزش برو حموم بوی بد میدی،صدای موزیک رو کم کن نه اصلا هدفون بذار،اتاقت را تمیز نگه دار،جوراب هایت را زود بزود عوض کن...ولخرجی نکن
من هم یک دنده و لجباز،تربیت نمیشدم کوتاهی از من نبود...باید زودتر از اینها امر و نهی را شروع میکردند
جر و بحث های روزمره وقتی خاتمه یافت که پدرم به ایران بازگشت،قرار شد مادرم هم چند وقتی پیش من بماند تا مثلا اصول آشپزی و خانه داری را تعلیم دهد،و همچنین از شوک و ترومای حاصل از جدایی یکجا و ناگهانی پدر و مادر جلوگیری کنند
از اینکه پدر رفت،هم شاد بودم هم غمگین ،شاد به این دلیل که دیگر لازم نبود هرروز قریب به یک ساعت سر دیر رسیدن به خانه و بیرون رفتن هایم بحث کنم،غمگین از آن جهت که تازه بدبختی ام شروع شده بود،باید سر ولخرجی هایم با مادرم بحث میکردم،حداقل خوبی ای که پدرم داشت این بود که دست و دلباز بی آنکه بپرسد با پولهایم چه میکنم تو جیبی ام را میداد،علت دست و دلبازی اش دو چیز بود،اول آنکه کلا دست و دلبازی خصلتش بود،دوم آنکه هیچوقت حوصله ی حساب و کتاب نداشت،تو جیبی ام را زود بزود تمام میکردم او هم بی آنکه بپرسد چه کرده ام،پول میداد...خودمانیم،راستش
او هم مثل من از بحث کردن بدش می آمد
میخواست دهنم را ببندد
مادرم میخواست قناعت بیاموزد،قناعت؟چه واژه ی مسخره ای ...از قناعت متنفرم،اصلا به او چه که من چطور خرج میکنم؟همیشه برای انتخاب لباس با او مشکل داشتم،سلیقه ام را خوب میدانست،اینکه من رنگ های روشن را ترجیح میدهم،و به برند و مارک اهمیت میدهم،او هم همان لباس هایی را که دوست داشتم با زحمت فراوان پیدا میکرد و به من نشان میداد،راستش را بخواهید بیشتر مواقع لباس هایی را که پیشنهاد میکرد،دقیقا همانی بودم که من میخواستم،از نظر جنس،رنگ،مدل و از همه چیز مهمتر کمیاب و فشن بودن،اما من قبول نمیکردم،او هم لجش میگرفت که من فقط بخاطر برند سلیقه اش را نمیپسندیدم
اولین باری که یک شلوار صورتی هیلفیگر خریدم،سر قیمتش با مادرم بحث داشتم،120 یورو بود،قصد داشتم با یک پیراهن آستین بلند تیره،ترجیحا سورمه ای ست کنم،مادرم گفت امروز باهم به خرید برویم،تا هم پالتوئی برای خودش بخرد هم آنچه که میخواهم را پیدا کند، صبح ساعت10 به خرید رفتیم و بعد از ظهر نزدیکهای سه برگشتیم،خیلی هم خرید نکردیم،یک پالتو سهم او شد و یک پیراهن هم به انتخاب او به من تحمیل شد
او برای خرید پالتو همه ی مغازه ها ی آن مرکز خرید را دید،بعضی از مغازه ها را چند بار رفتیم و برگشتیم،از خساستش متنفر بودم...کلا از اینکه برای خرید با او جائی بروم،همیشه لفتش میداد و آخر هم هیچ چیز نمیخرید،میگفت سخت سلیقه است،نه گند سلیقه است،آنقدر گند که هیچ جا لباس های مورد نظرش پیدا نمیشد،اصلا برای همین هم خیاط شده بود،اوایل فک میکردم مادرم خیلی خوش سلیقه است چون طرح لباسهایش در ایران نبود،بعد ها فهمیدم اصلا هیچ جای دنیا نیست
از پالتو اش که بگذریم،پیراهنی که قصد خریدش را داشتم پیدا کردم،برند جی استار بود، حدود 30 یورو،مادرم شرط کرد اگر چیزی شبیه اش را پیدا کند من راضی به خرید آن شوم تا پولش را برای خرید چیزهای مهمتر پس انداز کنم،من هم به ناچار شرطش را پذیرفتم البته دلیل هم داشتم،چون برای خرید چیزی که مدت ها چشمانم را گرفته بود به پول زیادی لازم داشتم، اما جرات نمیکردم به مادرم چیزی بگویم،با خودم گفتم اگر شرطش را بپذیرم و چند سوایی به ساز او برقصم شاید برای خرید آن از خساست دست بکشد و بخاطر حرف گوش کنی ام هم که شده به عنوان جایزه دلش رحم بیاید!آخر با پس انداز خورده خورده ی پول نمیشد،تنها راهش بدست آوردن دل مادر بود
از قضا بعد از یک ساعت و نیم از این مغازه به آن مغازه شدن همان طرحی که میخواستم با نصف قیمت پیدا کرد،برندش هم همان برندی بود که متنفر بودم...اچ اند ام یعنی بی کلاسی!اصلا کدام خری شلوار هیلفیگر 120 یوروئی را با لباس 15 یوروئی آن هم از نوع اچ اند ام ست میکند و یکجا میپوشد؟تصورش هم خنده دار است
در حالی که خونم به جوش آمده بود و حرص میخوردم،سعی داشتم خودم را راضی کنم و شرط را بپذیرم
فک کردن به ساعت رولکسی که مدت ها نشانش کرده بودم،آرامش خاصی به من میداد
...........................................
ادامه دارد
اولین باری که یک شلوار صورتی هیلفیگر خریدم،سر قیمتش با مادرم بحث داشتم،120 یورو بود،قصد داشتم با یک پیراهن آستین بلند تیره،ترجیحا سورمه ای ست کنم،مادرم گفت امروز باهم به خرید برویم،تا هم پالتوئی برای خودش بخرد هم آنچه که میخواهم را پیدا کند، صبح ساعت10 به خرید رفتیم و بعد از ظهر نزدیکهای سه برگشتیم،خیلی هم خرید نکردیم،یک پالتو سهم او شد و یک پیراهن هم به انتخاب او به من تحمیل شد
او برای خرید پالتو همه ی مغازه ها ی آن مرکز خرید را دید،بعضی از مغازه ها را چند بار رفتیم و برگشتیم،از خساستش متنفر بودم...کلا از اینکه برای خرید با او جائی بروم،همیشه لفتش میداد و آخر هم هیچ چیز نمیخرید،میگفت سخت سلیقه است،نه گند سلیقه است،آنقدر گند که هیچ جا لباس های مورد نظرش پیدا نمیشد،اصلا برای همین هم خیاط شده بود،اوایل فک میکردم مادرم خیلی خوش سلیقه است چون طرح لباسهایش در ایران نبود،بعد ها فهمیدم اصلا هیچ جای دنیا نیست
از پالتو اش که بگذریم،پیراهنی که قصد خریدش را داشتم پیدا کردم،برند جی استار بود، حدود 30 یورو،مادرم شرط کرد اگر چیزی شبیه اش را پیدا کند من راضی به خرید آن شوم تا پولش را برای خرید چیزهای مهمتر پس انداز کنم،من هم به ناچار شرطش را پذیرفتم البته دلیل هم داشتم،چون برای خرید چیزی که مدت ها چشمانم را گرفته بود به پول زیادی لازم داشتم، اما جرات نمیکردم به مادرم چیزی بگویم،با خودم گفتم اگر شرطش را بپذیرم و چند سوایی به ساز او برقصم شاید برای خرید آن از خساست دست بکشد و بخاطر حرف گوش کنی ام هم که شده به عنوان جایزه دلش رحم بیاید!آخر با پس انداز خورده خورده ی پول نمیشد،تنها راهش بدست آوردن دل مادر بود
از قضا بعد از یک ساعت و نیم از این مغازه به آن مغازه شدن همان طرحی که میخواستم با نصف قیمت پیدا کرد،برندش هم همان برندی بود که متنفر بودم...اچ اند ام یعنی بی کلاسی!اصلا کدام خری شلوار هیلفیگر 120 یوروئی را با لباس 15 یوروئی آن هم از نوع اچ اند ام ست میکند و یکجا میپوشد؟تصورش هم خنده دار است
در حالی که خونم به جوش آمده بود و حرص میخوردم،سعی داشتم خودم را راضی کنم و شرط را بپذیرم
فک کردن به ساعت رولکسی که مدت ها نشانش کرده بودم،آرامش خاصی به من میداد
...........................................
ادامه دارد
سلام آقا پدرام ممنون که به وبلاگم سر می زنی
ReplyDeleteیه مدت نه حال درست حسابی داشتم نه درس و مشق اجازه میداد واسه همین بیخیال وبلاگم شدم اما دوباره اومدم
ممنون که سر زدی و ایمدوارم تو هم همیشه موفق باشی
راستی پس انداز هم بد نیستا :)
من هم گاهی مجبور میشم اما چاره چیه
برات بهترین هارو آرزو می کنم
موفق باشی
این داستان ها قدیمیه دانیال جان
Deleteوگرنه قناعت خیلی هم خوبه :دی
شاد و سرحال باشی
راستی با اجازه وبلاگت رو به لیتم اضافه کردم :))
ReplyDeleteچشام دیگه داره البالو گیلاس می چینه همش اشتباه تایپی دارم
ReplyDeleteمنظورم لست بود
:D
وووواااااای ی
ReplyDeleteلیست
:D
=)))
Deleteپوکیدم از خنده :دی
اوهوم...پول چيز خوبيه...واقعا هم نبودنش و نداشتنش ترسناكه...
ReplyDeleteقناعت هم خوبه...واسه تو شايد واژه مسخره اي باشه ولي واسه خيليا شرط ادامه زندگيشونه...
قناعت كن پسر خوب...:)))))))))))
به برند ها اعتقاد ندارم...ارزش ها رو ما ميسازيم با تعريف خودمون از اونها...
هرچي خريدي مباركت باشه گل پسر:-))))
بوسسسسسسسسسسس
:D
Deleteداستان یکم قدیمیه،به برندها دیگه خیلی اهمیت نمیدم
قناعت هم خیلی خوبه!باهات کاملا موافقم
بـــوس سامان جـــونم
خودمم خندم گرفت با این چشمای قرمز و ریز
ReplyDelete:D
واقعا قناعت خوبه من هم کم کم باید یاد بگیرم. همیشه اوضاع مطابق میل ادم پیش نمیره
من برم بخوابم تا ولو نشودم
شبت بخیر
:D
خوابای خوب ببینی...از اون مدل خیسش منظورمه
Delete=))
حالا تشریف داشتین،تازه سر شبه
واللا داستان رو خوندم اینجوری شده بودم
ReplyDeleteo.O
از مارکها و برندها سر در نمیآوردم اصاً کی به کیه :)) فقط رولکسش رو فهمید :)) بعدم عکس خودتی؟
این سمت چپی آره،ولی اون بالایی نه :دی
Deleteیه بنده خدا دیگست،بالباسای من
حالا چرا اینقد تعجب کردی؟
=))
این دفعه واسه تنوع ==>مـــــاچ
بوس دیگه کلیشه شده،همه جا مینویسن :دی
واللا بهت نمیاومد اولاً انقد بدعتق باشی :)) اینجا خیلی برخورد گرم و مهربونه :)) البته شایدم خصلت دنیای مجازیه
Deleteبعدم کلاً هرکسی مارکها و اینا رو جدی میگیره این شکلی میشم
o.O
اینم ماچ :***
وارتان جون،این داستان ها مربوط به الان نیست
Deleteآدما که همیشه ثابت نیستن...بعدش هم اتفاقاتی افتاد که الان نمیخوام بگم
انشالله توی پست های بعدی کم کم متوجه میشید
الان حرفی نزنم بهتره چون همه چیز لو میره :دی
اینم بوس مخصوص وارتان :***
This comment has been removed by the author.
Delete:D
Deleteاوکی بنویس منتظرم بخونم :***
انشاالله رو هم خوب اومدی :))
;)بوس مخصوص :***
Deleteبعدم کلاً هرکسی مارکها و اینا رو جدی میگیره این شکلی میشم
o.O
وارتاااان ینی من تو رو این بار ببینم
:)))))
This comment has been removed by the author.
ReplyDeleteددددددددییییی
ReplyDeleteخون داره خونم رو می خوره :))))))
آخه من چرا انقد بدشانسم
تو این یه ماه، ده دفه از اچ اند ام بد شنیدم
در حالی که عاشقققققشم
تامی هم خوبه خیلی
ولی این دلیل نمیشه تو به اچ اند ام توهین کنی
:))
بد جنگی رو با من شروع کردیییی پسر
بعدش هم این که کلللللللی حال کردم با پسسسسستت
آخ جون برند و مارک و این حرفا =))
قناعت هم چیز مزخرفیه
آدمای قانع هرگز پیشرفت نمی کنن
وقتی ۲ تا تیکه لباس مورد نظرت رو هم می گفتی، دقیقاً همون چیزی رو تصور کردم که تو عکس بود
یه خورده که سکرول داون کردم صفحه رو
کف کردم از قوه تخیلم
فقط کفش و کمربندش رو سیاه کنی خیلی بهتر میشه فک کنم
این قهوه ای یه کم زیادی رسمیش میکنه و کنتراست داره
بوووس ویژه برندی مارکدار
:))
اول با کمال احترام بگم که
Deleteاچ اند ام= آشغال
=))
اصلا آشغال رو بخوای معنا کنی باید بگی اچ اند ام
خیلی بیخوده واقعا
دوما آدمی که اهل قناعت نیست چش به اچ اند ام !؟اینجا تناقض وجود داره واقعا
من اصلا اچ اند ام رو برند و مارک هم حساب نمیکنم
=))
بعدشم،مشکی رسمی میکنه یا قهوه ای؟
:**
من به شخصه ازش راضیم
Deleteتا عمر دارم هم راضی می مونم
:p
آره خو معلومه مارک محسوب نمیشه
ولی طرحاش واسه دم دستی خیلی خوبه
آهان این توضیح رو یادم رف بدم
مشکی در صورتی که این جوری چرمی نباشه
http://www.zalando.fr/g-star-core-ii-gamma-logo-baskets-montantes-noir-gs112a02a-909.html
تو این مایه ها
بوووس
خووبه :دی
Deleteبووس
خوب اگه شبیه اون عکس هم باشی... (مثل این کارتونها، گوشه دندونهام برق زد)
ReplyDelete:) :P
مثل خنگ ها شدم، تو کارتونهای دوران بچگی، این گوشه چششون برق میزد یا گوشه دندونشون؟
دندون آقا جان دندون
Delete:))))
=))
Deleteبــــوس اشکی جون
اینم واسه رضا
:*
اوهم رضا، اوهم
Deleteدیگه پیر شدیم و آلزایمر گرفتیم
پدی :*
Deleteاشکان پیر شدی ولی ماشالا چشات تیز مونده ها :))
بوووس
=))
Deleteآره،هم تیز هم براق :دی